رستم تریاکی
پیشگفتار اندر احوالات رستم پس از فتح دودآباد
چنین گفت رستم به اسفندیار / برو منقل و وافورم را بیار
که درد خماری مرا کُشت، کُشت / یلان را زمین زد بسی پشت، کُشت
مرا ضربه فنی نمود این خمار / تعلل مکن وافورم را بیار
که فردا بباید به میدان شدن / به جنگ پلیسان کرمان شدن
اندر به میدان شدن رستم و مبایعت با ساقی
چنین گفت رستم: پدر! زال پیر / دعا کن نگیرد پلیسم اسیر
چو مهمان ناخوانده از در رسید / به دوشین ملاتم به آخر رسید
کنون بایدم سوی میدان شدن / به میدان مشتاق حیران شدن
اگر ساقی نوبت پیش را / ببینم بگویم مران خویش را
که من دائم المشتری توام / به هر قیمتی می دهی می خرم
وگر او نباشد روم سوی ارگ / که نتوان تحمل خماری و مرگ
ولی این میانه اگر یک پلیس / ببیند مرا، خشتکم گشته خیس
اگرچه نه چون من در اینجا کم است / ببین مرد میدان همی رستم است
که میدان دوگونه است هر رزم را / یکی واقعی و یکی مثل ما
گمان کرده ای رزم من ساده است؟ / فرار از پلیس وطن ساده است؟
خودش شاهکاری است این رزم ما / خرید و فروش ملات و دوا
القصه، رستم به میدان مشتاق در شد و دوایی را بیافت
نه خود گیو و کشواد و هر مرد و زن / فدای ملات تو سهراب من
بگو زان ملاتت بداری هنوز؟ / که تیره شبم را کنی عین روز
عجب جنس نابی که بود آن ملات / که از حسرتش من زدم قات قات
که دوشین دو مهمان مرا دررسید / کشیدند آن را چو گردآفرید
از آن حبه ای نیز دیگر نماند / که آخر حبش را بزد کیقباد
به پاسخ بگفتا چو ساقی منم / مخور غم که آن جنس را مخزنم
بکن یک تروال چک تازه رو / بگو چند مثقال خواهی بگو
که قیمت کنون به دلار است و زر / ولی چون تویی با همان فی بخر
هنوز این دو مشغول چت چت بُدند / که ناگه چو زهری شدش کام قند
که برخاست بانگ پلیسی که هان! / مجنبید از جای ای ناکسان!
به روی موتور نام آن نام رخش / پریدند هر دو به جیغی بنفش
و گازش گرفتند و چون تیر تیز / به سرعت جهیدند زان دامخیز
به یک کوچه خلوتی تر شدند / وزان دامگه اینچنین در شدند
بدانجا سریعاً خرید و فروش / همی رفت بی یک کلام و خموش
اندر فلاش بک به صحنه ماضی
چنین شد که رستم به اسفندیار / بگفتا برو وافورم را بیار
که درد خماری مرا کُشت، کُشت / یلان را زمین زد بسی پشت، کُشت
مرا ضربه فنی نمود این خمار / تعلل مکن وافورم را بیار
که فردا بباید به میدان شدن / دوباره به جنگ پلیسان شدن
چنین است رستم که معتاد شد / دل دشمن از حال او شاد شد
به میدان تریاک می کرد رزم / دگر کو خبر زان یل کوه عزم
فقط فکر دود و فراراز پلیسو از ترس / مای بی بی اش خیس خیس
هلا ای جوان! دود اینگونه است / و این راه مسدود اینگونه است
تو را علم باید ز خودکار بیک / نه از لوله خودکار یک پیپ شیک
مبادا که کاغذ تو لوله کنی / حب سیخ سنگی گلوله کنی
که آن رستم یل بشد اینچنین / تو که خود چنینی، بشین بر زمین