تیزهوش نمونه

این وبلاگ بهترین ها را برای بهترین ها دارد

تیزهوش نمونه

این وبلاگ بهترین ها را برای بهترین ها دارد

زکات علم نشر آن است.
منتظر انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان هستیم

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

رستم تریاکی

چهارشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۳، ۰۴:۰۴ ب.ظ

پیشگفتار اندر احوالات رستم پس از فتح دودآباد


چنین گفت رستم به اسفندیار / برو منقل و وافورم را بیار

که درد خماری مرا کُشت، کُشت / یلان را زمین زد بسی پشت، کُشت

مرا ضربه فنی نمود این خمار / تعلل مکن وافورم را بیار

که فردا بباید به میدان شدن / به جنگ پلیسان کرمان شدن


اندر به میدان شدن رستم و مبایعت با ساقی


چنین گفت رستم: پدر! زال پیر / دعا کن نگیرد پلیسم اسیر

چو مهمان ناخوانده از در رسید / به دوشین ملاتم به آخر رسید

کنون بایدم سوی میدان شدن / به میدان مشتاق حیران شدن

اگر ساقی نوبت پیش را / ببینم بگویم مران خویش را

که من دائم المشتری توام / به هر قیمتی می دهی می خرم

وگر او نباشد روم سوی ارگ / که نتوان تحمل خماری و مرگ

ولی این میانه اگر یک پلیس / ببیند مرا، خشتکم گشته خیس

اگرچه نه چون من در اینجا کم است / ببین مرد میدان همی رستم است

که میدان دوگونه است هر رزم را / یکی واقعی و یکی مثل ما

گمان کرده ای رزم من ساده است؟ / فرار از پلیس وطن ساده است؟

خودش شاهکاری است این رزم ما / خرید و فروش ملات و دوا


القصه، رستم به میدان مشتاق در شد و دوایی را بیافت


نه خود گیو و کشواد و هر مرد و زن / فدای ملات تو سهراب من

بگو زان ملاتت بداری هنوز؟ / که تیره شبم را کنی عین روز

عجب جنس نابی که بود آن ملات / که از حسرتش من زدم قات قات

که دوشین دو مهمان مرا دررسید / کشیدند آن را چو گردآفرید

از آن حبه ای نیز دیگر نماند / که آخر حبش را بزد کیقباد

به پاسخ بگفتا چو ساقی منم / مخور غم که آن جنس را مخزنم

بکن یک تروال چک تازه رو / بگو چند مثقال خواهی بگو

که قیمت کنون به دلار است و زر / ولی چون تویی با همان فی بخر

هنوز این دو مشغول چت چت بُدند / که ناگه چو زهری شدش کام قند

که برخاست بانگ پلیسی که هان! / مجنبید از جای ای ناکسان!

به روی موتور نام آن نام رخش / پریدند هر دو به جیغی بنفش

و گازش گرفتند و چون تیر تیز / به سرعت جهیدند زان دامخیز

به یک کوچه خلوتی تر شدند / وزان دامگه اینچنین در شدند

بدانجا سریعاً خرید و فروش / همی رفت بی یک کلام و خموش 


اندر فلاش بک به صحنه ماضی


چنین شد که رستم به اسفندیار / بگفتا برو وافورم را بیار

که درد خماری مرا کُشت، کُشت / یلان را زمین زد بسی پشت، کُشت

مرا ضربه فنی نمود این خمار / تعلل مکن وافورم را بیار

که فردا بباید به میدان شدن / دوباره به جنگ پلیسان شدن

چنین است رستم که معتاد شد / دل دشمن از حال او شاد شد

به میدان تریاک می کرد رزم / دگر کو خبر زان یل کوه عزم

فقط فکر دود و فراراز پلیسو از ترس / مای بی بی اش خیس خیس

هلا ای جوان! دود اینگونه است / و این راه مسدود اینگونه است

تو را علم باید ز خودکار بیک / نه از لوله خودکار یک پیپ شیک

مبادا که کاغذ تو لوله کنی / حب سیخ سنگی گلوله کنی

که آن رستم یل بشد اینچنین / تو که خود چنینی، بشین بر زمین

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۳/۰۶/۱۲
رضا عابدین

اشعار طنز

نظرات  (۱)

فلاش بک به صحنه ماضی! :)))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی