رزم رستم و جومونگ
کنون رزم جومونگ و رستم شنو / دگرها شنیدستی این هم شنو
به رستم چنین گفت اون جومونگ! / ندارم ز امثال تو هیچ باک
که گر گنده ای من ز تو برترم / اگر تو یلی من ز تو یلترم
رستم انگار بهش برخورد، یهو قاطی کرد و گفت:
منم مرد مردان ایران زمین / ز مادر نزادست چون من چنین
تو ای جوجه با این قد و هیکلت / برو تا نخورده است گرز بر سرت
جومونگ چشماشو اونطوری گشاد کرد و گفت:
تو را هیچ کس بین ایرانیان / نمی داندت چیست نام و نشان
ولی نام جومونگ و سوسانو را / همه میشناسند در هر مکان
تو جز گنده بودن به چی دلخوشی / بیا عکس من را به پوستر ببین
ببین تی وی ات را که من سوژشم / ببین حال میدن در جراید به من
منم سانگ ایل گوکه نامدار / ز من گنده تر نامده در جهان
تو در پیش من مور هم نیستی / کانال ۳ رو دیدی؟ کور که نیستی
در اینحال رستم پهلوان، لوتی نباخت و شروع به رجز خوانی کرد:
چنین گفت رستم به این مرد جنگ / جومونگا ! تویی دشمنم بی درنگ
چنان بر تنت کوبم این نعلبکی / که دیگر نخواهی تو سوپ، آبکی
مگر تو ندانی که من کیستم؟من آن (تسو) سوسولت! نیستم
منم رستم، آن شیر ایران زمین / (بویو) کوچک است در نگاهم همین
بعد از رجز خوانی رستم پهلوان، جومونگ از پشت تپه ای که آنجا پنهان شده بود آمد:
جومونگ آمد از پشت تل سیاه / کنارش(یوها) مادر بی گناه!
بگفت:هین! منم آن جومونگ رشید / هم اینک صدایت به گوشم رسید
(سوسانو) هماره بود همسرم / دهم من به فرمان او این سرم
چون او گفته با تو نجنگم رواست / دگر هر چه گویم به او بر هواست!
و بعد از حرفهای جومونگ درد دل رستم آغاز گردید:
و این شد که رستم سخن تازه کرد / که حرف دلش گفت (پس کو نبرد؟!)
بگفت ای جومونگا که حرف دل است / که زن ها گرفتند اوضاع به دست
که ما پهلوانیم و این است حالمان / که دادار باید رسد بر دل این و آن!
و اینچنین شد که دو پهلوان همدیگر را در آغوش گرفتند و بر حال خود گریه سر دادند:
بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران / کز سنگ ناله خیزد بر حال ما جوانان!